جدول جو
جدول جو

معنی پی در پی - جستجوی لغت در جدول جو

پی در پی
پیاپی، پشت سرهم، یکی پس ازدیگری
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
فرهنگ فارسی عمید
پی در پی
پیاپی
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
فرهنگ لغت هوشیار
پی در پی
متناوب، متواتر، مرتباً، متوالی
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
فرهنگ واژه فارسی سره
پی در پی
على التّوالي
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به عربی
پی در پی
Successive
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پی در پی
successif
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پی در پی
अनुक्रमिक
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به هندی
پی در پی
sucesivo
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پی در پی
последовательный
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به روسی
پی در پی
aufeinanderfolgend
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به آلمانی
پی در پی
послідовний
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پی در پی
kolejny
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به لهستانی
پی در پی
连续的
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به چینی
پی در پی
sucessivo
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پی در پی
successivo
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پی در پی
opeenvolgend
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به هلندی
پی در پی
berturut-turut
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پی در پی
ต่อเนื่อง
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به تایلندی
پی در پی
مسلسل
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به اردو
پی در پی
পরপর
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به بنگالی
پی در پی
mfululizo
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پی در پی
ardışık
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پی در پی
연속적인
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به کره ای
پی در پی
続く
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پی در پی
עוקב
تصویری از پی در پی
تصویر پی در پی
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
پیلی پس پیلی. فیلی بدنبال فیل دیگر. پیلان بصف. پیلان بسیار:
طناب نوبتی یک میل در میل
بنوبت بسته بر در پیل در پیل.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ دَ پَ / پِ)
پیاپی. یکی پس دیگری. متواتر. علی الاتصال. (آنندراج). مسلسل. دمادم. متعاقب یکدیگر. متتابع. متتالی. پشت سر یکدیگر:
چندگاه اینچنین برود و به می
هر شبم عیش بود پی درپی.
نظامی.
مکافاءه، کفاء، پی درپی نیزه زدن با هم. امعاط، انمعاط، پی درپی افتادن موی. امتعاط، پی درپی افتادن پشم. امتعال، پی درپی آبستن شدن زن. (منتهی الارب). تساقط، پی درپی افتادن. دبل، پی درپی زدن بر کسی عصا را. (منتهی الارب). هلب، پی درپی آوردن اسب رفتار را. (منتهی الارب). تکلح،پی درپی درخشیدن برق. استرعال، پی درپی رفتن گوسفند، دمادم:
دو راهرو که براهی روند در یک سمت
عجب نباشد اگر اوفتند پی درپی.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
پیلی پس پیلی فیلی بدنبال فیل دیگر پیلان بصف: طناب نوبتی یک میل در میل بنوبت بسته بر در پیل در پیل. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
دارای پیچ و خم پر پیچ و خم پیچا پیچ پیچ اندر پیچ: دست در هم زده چون یاران در یاران پیچ در پیچ چنان زلفک عیاران. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی اندر پی
تصویر پی اندر پی
متصلیکی بدنبال دیگریپیاپیپی در پی
فرهنگ لغت هوشیار
قدم بر قدم اثر قدم بر اثر قدم. یا پی بر پی کسی رفتن، متعاقب وی رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی درپی
تصویر پی درپی
((پِ دَ پِ))
پیاپی، متوالی، یکی پس از دیگری
فرهنگ فارسی معین
پیاپی، متوالی، مداوم، مسلسل، مکرر، مکرراً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پشت در پشت، نسل در نسل
فرهنگ گویش مازندرانی
پی در پی، متوالی، دردی که پس از دردی پدید آید
فرهنگ گویش مازندرانی